Featured image of post مستند پگاه

مستند پگاه

درباره مستند «کودک سرباز» ساخته پگاه آهنگرانی

مستند جدید پگاه آهنگرانی را دیدم. هم می شد با آن همدل بود و هم می شد با آن بیگانه بود.

*

در شروع، مستند متهم است به مغالطه قضاوت پسینی، یعنی کارگردان شرایط وقوع پدیده را در روایتش از قضیه -حداقل به طور کامل- در نظر نگرفته است. نمی شود با عینک امروز یک انسان طبقه متوسط روشنفکر طور تهرانی مقیم اروپا و در زمان صلح، راجع به تصمیم آدم های طبقه مستضعف دهه شصت در شرایط جنگ سخن گفت.

زندگی نوجوانی که در خوزستان متولّد شده و به خانه و محلّه اش تجاوز می شود و مرگ دوستان و فامیلش را به چشم می بیند، بخواهد یا نخواهد در مسیر هولناکی قرار گرفته است. این چیزی نیست که در دایره اختیارات او باشد. حال بین دو گزینه بی تفاوتی و عذاب وجدان آن در دوران صلح یا بزرگ شدن پیش از موعد و جنگیدن و تحمّل رنج حوادث میدان جنگ، به راستی کدام یک برای روح او سمّی تر است؟

من آنجایی که آوینی می گوید: «حمید رفت و به آسمان پیوست و ما ماندیم …» را با دل و جان درک می کنم. به نظر من هم، حمید به آسمان رفت و آسمانی شد و آنها که نیامدند و در تهران ماندند، تا ابد مورد ملامت اند.

مرگ دلخراش حمید، اشکال او یا خانواده او نیست و اشکال آوینی هم نیست؛ اشکال جنگ است.

چرا باید به جای نفرین به جنگ و آغازگران آن، مجاهدت و شهادت مدافعان خاک وطن را مسخره کرد و بی ارزش نمود و خساست کرد حتّی در اینکه به آنها گفت شهید و نام آنها را بگذاریم «کشته»؛ انگار -العیاذ بالله- کسی که بی هوا جلوی کامیون می پرد و خونش به پای بی موالاتی خودش حرام شده باشد.

و یعنی چه که جنگ برای هیچ کدام از طرفین دست آوردی نداشت؟ و مرز ها کما فی السابق بر خطوط قبلی باقی ماند. این دست آورد نیست؟ یعنی اگر پلیس دزد جواهرات گرانقیمت شما را بگیرد و به شما پس دهد، هیچ دست آوردی نداشته؟ حالتان خوب است؟

*

از طرف دیگر می توان با این مستند هم دل بود. شانه های کوچک هیچ نوجوانی تحمل بار سنگین خشونت های میدان جنگ را ندارد و نباید از تخلّفی که موجب حضور افراد زیر سنّ قانونی در میدان جنگ شده است، اعمّ از آنچه دستگاه های رزمی یا دستگاه تبلیغات جنگ انجام داده، ساده عبور کرد.

من در اینکه باید نقاط تاریک تاریخ بعد از انقلاب را بیرون کشید و با عاملین و خصوصا اندیشه های ناصحیحی که علّت پدید آمدن رنج ها گردیده اند به چلش برخاست، با مدّعای مستند هم رآیم.

نباید آنچه گذشته است را در هاله ای از تقدس پیچیاند، از ترس آنکه نکند کلّ ماجرا هوا شود. پس از تولّد معصوم چهاردهم، تا کنون هیچ مادری هیچ انسان معصومی را نزاییده. هر کس هر کاری می کند ممکن از درست از آب در آید یا غلط. هر پدیده بشری در کنار جنبه های مثبتش، ممکن است جنبه هایی منفی و غیر قابل قبول داشته باشد.

حسین فهمیده واقعا الگوی خوبی برای نه تنها نوجوانان بلکه برای سایر رزمنده ها هم نیست. الگوی خوبی برای نوجوانان نیست، چون جنگ وظیفه ایشان نیست و اتفاقی که درمورد حسین فهمیده می افتد - اگر واقعیت داشته باشد- یک استثناست.

همچنین حسین فهمیده، الگوی خوبی برای رزمندگان هم نیست. گذشته از اینکه انتحار، غیر مشروع، نامعقول و غیر اخلاقی ست، از نظر تبلیغات جنگی هم خلاف اهداف و نقض غرض است. به جای رزمنده ضعیف و مستاصلی که جان با ارزش خود را فدای آسیب جزئی به یک تانک جنگی، از هزاران تانک دشمن می کند؛ قهرمان، آن رزمنده ای است که مقتدرانه، با تجهیزات کامل و با انجام همه تدابیر و مقدمات نظامی، بیشترین خسارت را به دشمن وارد می سازد و اوست که باید به عنوان الگو مطرح شود.

جهنّم

بهشت به آن می رسد که بهشت.

جهنّم برای آنکه نهشت.

روءیت

دیدمش

دلم شور زد.

پیشانی بلند …

و موهای متراکم مجعد که به اندازه بلند بود،

و حالت مجعدشان انگار شعله هایی بودند که دور سر بزرگش می افروخت.

با پیراهن یقه آخوندی گشاد و لخت سفید

که تا زیر فاق شلوارش بلندی داشت

و دکمه ی بالای پیراهنش به اندازه ای باز بود که انگار پیراهنش داشت از عقب می افتاد …


چه آشنا …

شاید خواب گم شده ای از کودکی ام بود که داشت به یاد می آمد

و شلوار کتان سبز پسته ای که نه نو بود و نه کهنه.

می دوید …

از این سمت سالن آمفی تئاتر سعدی

به آن سمت.

آنقدر آرام و ناپیدا که نمی دوید؛ می خرامید.

همه چشم ها به چشمش بود.

نخ تسبیح جمع بود

او مدبر الامر آسمانی سقایت تشنگان زیر آن سقف.


منشاء بود، غایت داشت، حرکت داشت.

از چشم هایش نور فرهنگ و معنا می تابید.

می توانستم کتابخانه کتاب هایی که خوانده بود را از پشت پنجره نگاهش ببینم.

نقاشی، فلسفه، عرفان.


ریش مجعد و صورت نورانی ات …

فکرم را می برد به سنگر سیمانی فرماندهان سپاه شیراز در جنگ.

مردان جوان و محجوب و تکیده ای که از شرم حضور دوربین

پی راهی برای فرار می گردند

و لبخندشان بر لبان سر های افتاده به زیر

که دست آخر صید آن نگاه نا محرم می شوند.


تو کیستی و از کجایی، سرو بلند؟

غریب آشنا …

بهشت خنک تابستانی؛

یک روز از آن خواب غبار گرفته کودکی،

به یاد خواهم آورد خانه ات کجاست.

چهارشنیه

چارچوب کمد ها قبل از عید آماده شدند اما پولم تمام شده بود و نمی توانستم آنها را تحویل بگیرم.پنج شنبه هفته پیش با جوشکار سوار نیسان کردیم و آوردیمشان.

قدرت گرفته از Hugo
قالب Stack ساخته شده توسط Jimmy