Featured image of post چه باید کرد؟

چه باید کرد؟

گزارش مطالعه رساله آلکیبیادس اول ...

دو رساله در آثار منسوب به افلاطون به نام آلکیبیادس وجود دارد که با نام های «آلکیبیادس اول» و «آلکیبیادس دوم» شناخته می شوند. «آلکیبیادس اول»، رساله ای است درباب «چه باید کرد؟» و «ماهیت آدمی». و من آن را در «مجموعه آثار افلاطون»، انتشارات خوارزمی خواندم.

آلکیبیادس جوان خوش چهره و خوش اندامی ست، برخواسته از یکی از خانواده های ثروتمند و قدرتمند آتن و با استکبار سودای فرمانروایی آتن را در سر می پروراند.

سقراط در نقاب عاشقی او، تمنّای مصاحبت دارد. روز ها پاپی او می شود تا او رابه چنگ گفتگوی با خود می اندازد.

آلکیبیادس: از من چه می خواهی و به چه امید همه جا سایه وار دنبال من می آیی؟ به راستی از رفتار تو در شگفتم و میل دارم بدانم چرا مرا رها نمی کنی …

سقراط سخن آغاز می کند و به او وعده می دهد که تنها کسی است که می تواند او را به آرزویش، یعنی حکمرانی آتن برساند.

آلکیبیادس که با تردید به او می نگرد، مشتاق می شود تا بداند چه خواهد شنید.

ابتدا سقراط آرزوی آلکیبیادس را زیر ضرب سوال می کشد و به او می فهماند چیزی بیشتر از عوام راجع به موضوع حکمرانی یعنی عدل و ظلم و جنگ و صلح نمی داند. حتی برداشت مردم از عدل و ظلم ممکن است در تضاد باشد و بداهت مفهوم عدالت محل پرسش است.

سقراط: مردمان به سبب اختلاف نظر در عدل و ظلم خون یکدیگر را ریخته اند.

سقراط پس از آن چنان مسلّمات و مشهورات ذهن آلکیبیادس را به چالش می کشد که گاه در اثبات چیزی سخن می راند و دمی بعد در ردّ آن! و بدین گونه سستی عقیده اش را به او آشکار می کند.

سقراط: هرگاه درباره مطلبی بر خلاف میل خود، گاه چنین بیاندیشی و گاه چنان، آیا این خود دلیل کافی نخواهد بود بر اینکه آن نطلب را براستی نمی دانی؟

او گستاخانه ضربات خود را ادامه می دهد تا آلکیبیادس را در جهل خود به اعتراف بکشاند.

سقراط: تصدیق می کنی که ابله ترین مردمانی و از آن رو دیوانه وار به امور سیاسی روی می آوری، بی آنکه از تربیت درست که لازمه پرداختن به سیاست است بهره گرفته باشی؟

او در چند بند مفصلاً فضیلت و قدرت پادشاه ایران و دست تهی یونان را از آن فضائل به او یادآور می شود.

سقراط: باید پرسید پشت گرمی این آلکیبیادس به چیست که از اردشیر باک ندارد؟ باید نخست بسی چیزها بیاموزی و روح خود را تربیت کنی و آنگاه دم از همسری پادشاه ایران بزنی.

پس از آن سقراط سعی می کند ضمن انصراف دادن آلکیبیادس از آرزوی حکمرانی ، او را متوجه ضرورت شناختن خویشتن کند.

سقراط: فرزند، پند مرا بشنو و آن دستور گرانقدر معبد دلفی را می گوید «خود را بشناس» آویزه گوش خود ساز و باور کن که رقیبان راستین تو آنانند (ایرانیان) نه اینان که تو می پنداری (اهل آتن).

و به او نشان می دهد شناختن خویش یعنی شناختن روح و نیکبختی جز با خوشتن داری و کسب فضیلت میسّر نخواهد شد.

سقراط: آدمی همواره باید در اندیشه روح خود باشد و تنها به آن بپردازد و اندیشه تن و دارایی خود را به دیگران واگذار کند.

سپس به امر حکومت می پردازد و تنها حکومت نیکان خودشناس حائز فضیلت را برای نیک بخت کردن جامعه ممکن می داند.

سقراط: باید نخست بکوشی تا خود از فضیلت بهره ور گردی، و هر کس دیگری هم که به اداره امور خصوصی خود قناعت نورزد بلکه آرزوی فرمان روایی بر جامعه را در سر بپروراند ناچار است چنان کند. باید بکوشی که هم تو خود از عدالت و خویشتن داری بهره برگیری و هم دولت و جامعه تو عادل و خویشتن دار گردند.

و ضمانت نیک بختی انسان و جامعه را در برقرای عدالت و خویشتن داری می بیند.

سقراط: اگر تو و جامعه در هر کار از عدالت و خویشتن داری پیروی کنید، رفتار شما در همه حال نیک خواهد بود و خدا را پسند خواهد آمد.

comments powered by Disqus
قدرت گرفته از Hugo
قالب Stack ساخته شده توسط Jimmy