دشمن ترين دشمن تو، نفسى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد …
فضا
در برابر صف دشمنان،
با تنی زخمی در مقابل خانه،
خانه ای که ویران شده و در آتش می سوزد …
به زمین افتاده ام.
دشمنان با تکبّر و تبختری که از مشاهده ضعف و ذلّت من به ایشان دست داده، در میدان راه می روند.
در کمین اند تا کار تمام شود…
اندیشه
می اندیشم …
با تمام ضعف،
در این لحظاتِ شاید آخر.
همه عمری که گذشت از خاطرم می گذرد: کودکی هایم، جوانی هایم و تا امروز؛ میانسالی ام.
و مادرم، پدرم، جدّم.
رنج هایی که کشیدند و کشیدم.
و دردها …
تا من باشم در اینجایی که هستم.
کنکاش
ضعف …
پاسخ شرافتمندانه ای به آن همه درد نیست.
پیروز باید بود.
آن طور که مادرم …
در مجلس مهمانی مادرها در بهشت،
به خودش و پسری که برای زمانه پرورانده …
افتخار کند.
سرش را بالا بگیرد. لبخند بزند.
تسلیم نباید شد.
زنده باید ماند …