Featured image of post سایلاس مارنر

سایلاس مارنر

گزارش مطالعه قصّه ی مرد بافنده ...

نسخه ای که از روی آن سایلاس مارنر اثر جورج الیوت را خواندم، کتاب سطح چهارم سری بوک وورمز از انتشارات آکسفورد بود.

اولین نکته جالب این کتاب نویسنده آن است. نویسنده این کتاب یک زن انگلیسی به نام ماری آن اوانز است که در قرن 19 ام میلادی می زیسته و برای آثارش از نام مستعار مردانه جورج الیوت استفاده می کرده تا آثارش مورد توجه بیشتری قرار گیرد.

کتاب درباره شکست و رنج و سیرورت احوال یک انسان معمولی است. زمانه در چند پرده او را چنان می فشرد که از جا در می رود. همه امید و اندوخته اش از او ستانده می شود. ابتدا به این بی عدالتی معترض می شود، اما در نهایت اجر می بیند و به آسایش می رسد.

سایلاس مارنر یک بافنده پارچه است که در یک مثلث عشقی، با صحنه سازی ای که توسط صمیمی ترین دوستش برای متهم کردن او به سرقت انجام می شود، بازی را به رقیب می بازد و معشوق خود را با افسوس بسیار از دست می دهد.

او که پیش از این انسان معتقد و مذهبی ای بود، به ناگاه به چالش می افتد که چرا جواب نیک بودنش در این دنیا چنین نا عادلانه داده می شود و لا مذهب می شود.

مهاجرت می کند و در قریه ای کوچک سر در لاک خود می برد و با ماشین بافندگی اش به کار و اندوختن دستمزد هایش می پردازد.

در یک شب سرد زمستانی که برای جمع آوری هیزم بیرون رفته، دفینه ای که همه اندوخته چندین سال زحمتش را نگه می داشته دزدیده می شود و این ماجرا او را در دومین بحران اساسی زندگی اش فرو می برد.

تلاش هایش برای پیدا کردن سارق ناکام می ماند و ناامیدی زندگی بی رونقش را سیاه تر می کند. دیگر حتی انگیزه ای برای کار کردن هم ندارد. این حال در او ادامه می یابد تا اینکه در یکی از شبهای تنهایی اش صدای ناله ای از بیرون می شنود. به بیرون می رود. پیکر زنی را می بیند افتاده در برف و نوزادی که در آغوش مادرِ مرده ی خود زار می زند.

مارنر نوزاد را به داخل می برد و شیفته او می شود. نوزاد او را یاد خواهر خردسالش که در کودکی از دنیا رفته می اندازد. تصمیم می گیرد او را نگه دارد و برایش پدری کند. چراغ امید دوباره در کلبه محقرش روشن می شود. حالا دوباره دلیلی برای صبح زود از خواب بیدار شدن دارد.

پدر واقعی دخترک که پسر متمکن ولایت است و بسته شدن نطفه کودک، حاصل هوسرانی از سر بی فکری او در دوره خامی جوانیست، از ترس آبرو و به هم خوردن ازدواج رسمی اش، کودک را در روز مرگ مادرش گردن نمی گیرد و در تمام این مدت دورا دور درگیر عذاب وجدان و حس گناهکاری خویش است.

دختر که پا به سن تمییز می گذارد، پدر واقعی تصمیم می گیرد ماجرا را به مارنر بگوید و از او بخواهد که سرپرستی دختر را به او برگرداند. مارنر شوکه می شود و بحران سوم زندگی اش را تجربه می کند. ترس پوچی و نا امیدی از دست دادن ثمره محبت و عمرش، قلبش را می فشرد.

دختر جوان اما درخواست پدر واقعی را علی رغم رفاه و آسایشی که می توانست برای او در پی داشته باشد پس می زند و به آغوش مارنر باز می گردد. دخترک ازدواج میکند و برای همیشه در گوشه ای از خانه مارنر به زندگی ادامه می دهد.

comments powered by Disqus
قدرت گرفته از Hugo
قالب Stack ساخته شده توسط Jimmy